گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی میگشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است. وقتی به فرد نالایقی خدمت میکنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدمها جایگاهی میبخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند!
عنوان اولین مطلب آزمایشی من بازدید : 150
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 4:24